مدح و ولادت امام جعفر صادق علیهالسلام
به زمسـتـان دلم فـصل بـهـار آمـده باز به پریـشـانی من روحِ قـرار آمـده بـاز به هـوای نـفـسـم نـفـحـۀ یـار آمـده بـاز به سرِ دادن جـان دار و نـدار آمده باز به شب غـمـزدگـان بـاز سـحـر میآیـد روشـنـی بـخـش دل اهـل نـظـر میآیـد کیست این دلشدهای کز همگان دل بِبَرَد کشتی خـسـتۀ دل را سوی ساحـل بِبَرَد کیست این کعبۀ منظور که حاصل بِبَرَد او که رونق ز دو صد دلبر کامل بِبَرَد او خود حضرت عشق است و ز خالق آید فجـر روشنگر حق حضرت صادق آید او که طاها بـرسـد بر سر استـقـبـالـش او کـه گـردیـده خـدایی هـمـۀ احوالـش او که عشق است همیشه همه جا دنبالش او که شد مـحـورِ توحـیدِ خلایق خالش جلوۀ کاملی از صدق و صفا آمده است مظـهـر تـام خـدا جانـب مـا آمـده اسـت باز کـن دیـدۀ دل پـنـجـرههـا را بـگـشا نام او نـغـمه کن و حـنجـرهها را بگشا ساقـیـا جـام مـیِ خـاطـرههـا را بـگـشـا مِی بزن صفحهای از منظرهها را بگشا تا ببینی که خـدای ازلی جلـوه گر است همۀ هیبت زهرا و علی جلوه گر است یک مدیـنـه دلِ سرمست به سویش آیند یک جهـان دیـدۀ دربست به کویش آیند هر چه میخـانه پیِ جام و سـبویش آیند قدسیـان هـم ز پی آب وضـویـش آیـنـد در نمازش خم محراب به پایش خم شد مست ذکر دو لبـش اهل همه عـالـم شد کیست که دلـشـدۀ این مـه جـانـانـه نشد کیست که جان به رهش بر سر شکرانه نشد کیست که از سخنش یکسره مستانه نشد از حدیث لـب او عـاشـق و دیـوانه نشد عاشقی جرعهای از چشمۀ شیدایی اوست همه ذرّات جهـان والـۀ زیـبـایی اوست تو همانی که خدا عشق تو را واجب کرد دین مـا مِـهـر عـلـی بن ابـیـطـالب کرد مهر رخسار تو را بر همگان غالب کرد قلب ما را ز پی وصل رخت طالب کرد بـه لـبـم نــغــمـۀ دلــداری دلــبــر دارم مهر تو مذهب عشقی است که باور دارم هستیام را به سر عشق رخت بگـذارم از همه غـیـر تو ای وجه خـدا بـیزارم نه من از خاک ره تو سر خود بر دارم نه تو یک لحـظه رهایم کنی ای دلدارم تو که دست همه را وقت عطا میگیری عاقبت روز جـزا دست مـرا میگـیری سـائـل کـوی تـوأم مـیـل زیــارت دارم بر سـر سیـنـه بـبـین دست ارادت دارم از غریبی تو ای دوست چه محنت دارم به دلم داغ دل از این همه غربت دارم از غـریـبـیِ مـزارت به خـدا دلـگـیـرم آخر از غـربت دیـوار بـقـیع میمـیـرم |